چشمای قشنگ تو

#part63
چشمای قشنگ‌تو✨
دیانا:من از تو بدترم زندگی من خیلی پیچیدس من چند وقت پیش از تو کما درومدم بعد با عموم و....اومدیم اینجا حال و هوامون عوض شه ک خیلی بدتر شد پسر عموم و دزدیدن و منو فرستادن اینجا این خیلی خلاصهههه بود
عسل:الهی بگردم
دیانا:خدانکنه
دیانا:الان اون پسره کجاس
عسل:رضا؟
دیانا:اوم
عسل:هیچ خبری ازش ندارم بابام گف نامزد کرده ولی میدونم دروغههه ما ..ما حتی سالن عروسی و مدل خونمون هم انتخاب کرده بودیم(باگریه)
دیانا:دورت بگردم گریه نکن ما خودمونو نجات میدیم
عسل:چجوری نمیشه از دست اینا فرار کرد اینا خیلی عوضین خیلییییی
دیانا:یه کاریش میکنیم الان ک نمیتونیم اینجا کلی آدم دارن بریم هتل تا ببینیم چی میشه
...........
ایدا(رئیس )
ز‌ود باشید سوار اتوبوس ها شید سریعععععع
کسی هم فکر فرار به سرش بزنه خیلی بد بلایی سرش میاد فهمیدیددددد گفتم از الان بدونید
#عسل
با دیانا رفتیم و اون ته نشستیم طفلی دیانا خیلی سختی کشیده چرا باید ب خاطر پسر عموش اینجا باشه
دیانا:عسل
عسل:جونم
دیانا:اگه نتونستیم فرار کنیم و تا آخر عمرمون اونجا موندیم چی
عسل:نههههه خدانکنه ما باید بریم از این کشور لعنتی از پیش این آدمای لعنتی میدونی اگ فرار نکنیم چی میشهههه
دیانا:چ.چی می..شه
عسل:ما میشیم برده اون عربستانی هاو تمام لذتشون میشیم میفهمی؟
دیانا:نه نههههههههههه نمیشیم نمیزارم
.......
#دیانا
همه از اتوبوس ها پیاده شدیم و وارد یک هتل بزرگ شدیم هر ۴نفر میرفتن تو یک اتاق منو عسل و دونفر دیگ ک ظاهرا خیلی خوشحال بودن به اتاق ۱۱۱رفتیم و لباسامونو عوض کردیم خیلی خسته بودم رو تخت دراز کشیدم که کم کم چشام گرم شد
دیدگاه ها (۰)

چشمای قشنگ‌تو

چشمای قشنگ ت‌و

چشمای قشنگ تو

چشمای قشنگ تو

P¹³مامان: بابا ول کنید این داماد بزرگ ماروجین : ممنونم مامان...

p16

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط